در ترانه هایم
گم میشوم
عشق را میخوانم
دل را میبخشم
درد را مینگارم
...و اشک را میخشکانم
شب
تاریک روشن است و
از دور
نجوای شبگردی گمگشته در خاطرات
در گوشهایم
...زمزمه میکند
دردِ زندگی را
حق را
خواستن را
چشمانم
عشق را میخوانند
و عشق
...چشمانم را
سهمِ غریبیست
خود را بخشیدن
...
گم میشوم
عشق را میخوانم
دل را میبخشم
درد را مینگارم
...و اشک را میخشکانم
شب
تاریک روشن است و
از دور
نجوای شبگردی گمگشته در خاطرات
در گوشهایم
...زمزمه میکند
دردِ زندگی را
حق را
خواستن را
چشمانم
عشق را میخوانند
و عشق
...چشمانم را
سهمِ غریبیست
خود را بخشیدن
...
2 comments:
یارب زتو آنچه من گدا می خواهم
افزون ز هزار پادشاه می خواهم
هرکس از در تو حاجتی می خواهد
من آمده ام زتو ، تو را می خواهم
و
ما زدوست غیر از دوست مقصد نمی خواهیم
حور و جنت ای زاهد برتو باد ارزانی
و
خدایا زاهد از تو حور می خواهد قصورش بین
به جنت می گریزت از درت یا رب شعورش بین
و
دانی که چه ها چه ها می خواهم
وصل تو من بی سرپا می خواهم
فریاد و فغان و ناله ام دانی چیست
یعنی که تورا ، تورا ، تورا می خواهم
در آخر عارف به مقام بی تمنایی می رسد.
گر از دوست چشمت به احسان اوست
تو دربند خویشی نه دربند دوست
خود" را فراموش کردن ، بخشیدن و نادیده گرفتن هر عشقی را به نابودی می کشاند
Post a Comment