Saturday, May 29, 2010
Thursday, May 27, 2010
قطار نیمه شب
همه ما ، از یک کارخانه می آییم " ...
و با لحنِ پدری که برای فرزندش موعظه میکند ادامه داد : " بعضی اوقات آن کارخانه ، ماشین هایی میسازد که خوب کار نمیکنند.
اون ماشین ها به اینجا فرستاده میشوند. مسئله اینجاست، که ماشین های بد نمیدونند که ماشین های بدی هستند.ولی مقامات کارخانه ای که آنها را ساخته اند میدونند.
در نتیجه اونها مارو به اینجا میفرستند و همینجا مارا نگه میدارند"
" .درسته ! اونها تورو همینجا نگهمیدارند ، ولی من خواهم رفت"-
".نه ! تو هرگز نخواهی رفت! تو یکی از اون ماشین هایی هستی که کار نمیکنند"
و با لحنِ پدری که برای فرزندش موعظه میکند ادامه داد : " بعضی اوقات آن کارخانه ، ماشین هایی میسازد که خوب کار نمیکنند.
اون ماشین ها به اینجا فرستاده میشوند. مسئله اینجاست، که ماشین های بد نمیدونند که ماشین های بدی هستند.ولی مقامات کارخانه ای که آنها را ساخته اند میدونند.
در نتیجه اونها مارو به اینجا میفرستند و همینجا مارا نگه میدارند"
" .درسته ! اونها تورو همینجا نگهمیدارند ، ولی من خواهم رفت"-
".نه ! تو هرگز نخواهی رفت! تو یکی از اون ماشین هایی هستی که کار نمیکنند"
سلام !
من اومدم ! در قالبی نو ، آدرسی نو و حرفی نو ... البته بدون اینکه خودم بخوام!
مقدمه: فصل هشتم ، از کتاب قطار نیمه شب . نوشته ویلیام هیز - ویلیام هافر
Tuesday, May 18, 2010
Subscribe to:
Posts (Atom)