Wednesday, October 06, 2010

یک خرس قهوه ای مخملی خریده ام
برای دختری که ندارم و یک عینک برای پدر
که چشم هایش دیگر نمی بیند
و حالا می روم برای او که نیست
گل نسرین بچینم
شاد یا غمگین زندگی، زندگی ست
و اگر فردابرای شکار پلنگ
به دریا رفتم تعجب نکنید
....
درخت را به نام برگ،بهار را به نام گل
ستاره را به نام نور،
کوه را به نام سنگ
دل شکفته مرا به نام عشق،
عشق را به نام درد
مرا به نام کوچکم صدا بزن!

Sunday, September 26, 2010

تازه عادت کرده بودم
که باشم تنهای تنها
تا که دیدمت دلم گفت
تویی اون عشق توو رویا....
.......
تازه عادت کرده بودم
تازه عادت کرده بودم
...

Saturday, September 04, 2010

قاصدک

بچهء بچه تر که بودم
همیشه از قاصدک میترسیدم ! اصلا دوسش نداشتم !
جیغ میزدم و ازش فرار میکردم !
بچه تر که شدم ، دیدم نه تنها ترس نداره ، بلکه خیلیم دوس داشتنیه !
بعدنا ، من میدویدم دنبالش و اون ازم فرار میکرد !
میرفت تو تار عنکبوت گیر میکرد ، یا پرواز میکرد و دور میشد ...
فک کنم ، فهمیده بود که دیگه ازش فرار نمیکنم و داشت یجوری حالمو میگرفت !
جدیدا متوجه شدم ، اگه یه چیزی بچسبه بهت و تو نخواییش ، بازم میچسبه بهت ... اما اگه یه روزی بشه که تو بری طرفش ، ازت فرار میکنه
یه چیزی تا وقتی دست نیافتنی و کشف نشدنیه ، همیشه رو بورسه ! ولی وقتی بالاخره همه چیش کشف شد و خورد شد و استخراج شد ، دیگه زیاد کسی نمیره طرفش ... زیاد مهم نیس که اینی که الان عناصرش تیکه تیکه شده ، چشمه هاش خشک شده ، خاکش ترک ورداشته ... یه زمونی تو اوج بود
!
بیخیال ! مگه نه؟!
...نیازمندیها :: دارم سعی میکنم هیچی نخوام ... چون وقتی یه چیزی میخوام

Monday, August 23, 2010


من نیازم تورو هر روز دیدنه............

Monday, August 16, 2010

LiFe iS GoOoD

میخواییم بخندیم و بهم برسیم و شاد باشیم و زندگی کنیم
پ.ن : حسودا اگه بذارن

Tuesday, July 27, 2010

زمزمه

در ترانه هایم
گم میشوم
عشق را میخوانم
دل را میبخشم
درد را مینگارم
...و اشک را میخشکانم
شب
تاریک روشن است و
از دور
نجوای شبگردی گمگشته در خاطرات
در گوشهایم
...زمزمه میکند
دردِ زندگی را
حق را
خواستن را

چشمانم
عشق را میخوانند
و عشق
...چشمانم را

سهمِ غریبیست
خود را بخشیدن
...