در ترانه هایم
گم میشوم
عشق را میخوانم
دل را میبخشم
درد را مینگارم
...و اشک را میخشکانم
شب
تاریک روشن است و
از دور
نجوای شبگردی گمگشته در خاطرات
در گوشهایم
...زمزمه میکند
دردِ زندگی را
حق را
خواستن را
چشمانم
عشق را میخوانند
و عشق
...چشمانم را
سهمِ غریبیست
خود را بخشیدن
...
گم میشوم
عشق را میخوانم
دل را میبخشم
درد را مینگارم
...و اشک را میخشکانم
شب
تاریک روشن است و
از دور
نجوای شبگردی گمگشته در خاطرات
در گوشهایم
...زمزمه میکند
دردِ زندگی را
حق را
خواستن را
چشمانم
عشق را میخوانند
و عشق
...چشمانم را
سهمِ غریبیست
خود را بخشیدن
...