هشت سال پیش ، با این ترانه نوشتنو شروع کردم ...
روبروم شب و سیاهی بی کسی پشت سرم ...... نمی تونم که بمونم باید از تو بگذرم
دارم از نفس میافتم توهجوم سایه ها........ کاشکی بشکنه دوباره بغض این گلایه ها
اون که میشکنه توچشمای تو تصویر منه ........ گم شدن تواین شب برهنه تقدیر منه
...
روبروم شب و سیاهی و سایه ها و شب برهنه م ، هنوز هست !! بعد از این همه مدت !
تواین سالها، دوستای خوبی از دنیای وبلاگ نویسی پیدا کردم
خیلی چیزا فهمیدم، دیدم ، شنیدم ، خوندم و یاد گرفتم
اما تقدیر ! شاید ، اینطور پیچید ، که وبلاگِ نازنینم رو، که تو همه لحظه های خوب و بد زندگیم ، همه حرفامو گوش کرد ، از بین ببرن و من تولد 8 سالگیشو تو یه جای خیلی غریب بگیرم!
******
خلاصه امروز تولد وبلاگنویسمیه !
یه سال دیگه از عمرش گذشت !
میخواد شعمهارو فوووووووووت کنه و بزن و برقص را بندازه الان !
هرکی پایه ست بیاد وسط !!
هرکییم افسردست باز بیخیال دنیا شه و بپره وسط !
پارتیه امشب خلاصه
**********
اگه حرف و خاطره ای در طول این سالها از من و وبلاگم دارین ، اینجا بگین
!