Saturday, September 04, 2010

قاصدک

بچهء بچه تر که بودم
همیشه از قاصدک میترسیدم ! اصلا دوسش نداشتم !
جیغ میزدم و ازش فرار میکردم !
بچه تر که شدم ، دیدم نه تنها ترس نداره ، بلکه خیلیم دوس داشتنیه !
بعدنا ، من میدویدم دنبالش و اون ازم فرار میکرد !
میرفت تو تار عنکبوت گیر میکرد ، یا پرواز میکرد و دور میشد ...
فک کنم ، فهمیده بود که دیگه ازش فرار نمیکنم و داشت یجوری حالمو میگرفت !
جدیدا متوجه شدم ، اگه یه چیزی بچسبه بهت و تو نخواییش ، بازم میچسبه بهت ... اما اگه یه روزی بشه که تو بری طرفش ، ازت فرار میکنه
یه چیزی تا وقتی دست نیافتنی و کشف نشدنیه ، همیشه رو بورسه ! ولی وقتی بالاخره همه چیش کشف شد و خورد شد و استخراج شد ، دیگه زیاد کسی نمیره طرفش ... زیاد مهم نیس که اینی که الان عناصرش تیکه تیکه شده ، چشمه هاش خشک شده ، خاکش ترک ورداشته ... یه زمونی تو اوج بود
!
بیخیال ! مگه نه؟!
...نیازمندیها :: دارم سعی میکنم هیچی نخوام ... چون وقتی یه چیزی میخوام

3 comments:

Anonymous said...

oni ke too oje, hamishe injoori mimoone
hatta age khoord she ya tarak vardare ya hatta zende nabashe
afkareto doros kon

Anonymous said...

fek nemikardam vaqean
be qole khodet bikhial, mage na?

Hesam said...

Dear , my friend
this type is very nice
i hope that , i can see you in mine , soon.
if you like , i can add your weblog address in mine , and if you like to do this , please add me with 'ذهن آشفته " . please let me know how about my weblog.
Best regards
Hesam